Tango

ساخت وبلاگ
دو، یک، سهمیرزا سید شهاب‌الدین‌ غروی برخلاف نامش نه روحانی بود، نه عارف و نه هرچیزی شبیه به این‌ها. عطرفروشی ساده بود که به شعر و نجوم علاقه داشت و دستی توانا در نوشتن و سرودن . شاعر شعرهای فراموش‌شونده.شعرهایی که برای دوستی،آشنایی کسی خوانده می شدند و از یاد می رفتند. از آن‌هایی که زندگی‌شان چیز خیلی عجیبی برای روایت ندارد. در یک خانواده‌ی عادی، نه کم جمعیت و نه پر جمعیت در گوشه‌ی شهری به دنیا می‌آیند، کم کم بزرگ می‌شوند و پس از تحصیلات کسب و کار پدر را به ارث می‌برند و در نهایت با دختر یکی از همکاران ازدواج می‌کنند و تا پایان زندگی نه موجی در کار است، نه رکودی و نه حادثه‌ی دردناکی، جز مرگ یک Tango...
ما را در سایت Tango دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vadie78 بازدید : 119 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 8:51

۱... فکر می‌کردم مثلثی. یک شکل هندسی ساده با سه ضلع و فوق فوقش یکیشان راست. با یک وتر در جلو . هندسه بودی و با این که هندسه دوست نداشتم، پیش خودم یکی از شکل‌های رنگی کتاب مبانی هنر فرضت می‌کردم. با ترکیب رنگ کهربایی و گندمی تارهای مویت، و بنفش؛ شاید روحت. از پشت پنجره‌های دور دیده بودمت که درس می‌دادی و بچه‌ها دورت روی صندلی نشسته بودند. که روی صندلی می‌نشستی و سازت را در آغوش گرفته به جایی مات نگاه می‌کردی. نمی‌دیدی مرا. پنهان بودم پشت برگ سپیدارهای جنگل مصنوعی روبروی آموزشگاه. مرا از دور می‌دیدی لابد. از پشت دریچه‌ی بسته‌ام و تصویرم که حتما مال چندروز پیش، یا حتا چند ماه پیش بود. هنوز مثلث ن Tango...
ما را در سایت Tango دنبال می کنید

برچسب : مثلث, نویسنده : vadie78 بازدید : 129 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 8:51

دو، یک، چهارکار جدید آن‌چنان که به‌نظر می‌رسید سخت نبود. حتی بخش‌های لذت‌بخشی مثل سوار شدن به آسانسوری داشت که در جهات عمودی و افقی حرکت می‌کرد و خانه‌ها را به هم می‌رساند.. همیشه از گذشته برایش حس خوبی داشت دادن نامه‌ی هرخانه به اهالی خانه‌ها.. فرستادن غذای کارگران نظافت راهرو و پنجره‌ها با بالابر غذای پشت آسانسور هم کار دشواری نبود. هم غذایشان را از جای دیگری می‌فرستاند و هم بالابر آن‌قدر سریع بود که وقتش را نگیرد.. خیلی زود به خانه‌ی کوچک رو به‌دریایش عادت کرد و حتی دوستش داشت. برای خانه قفسه‌های چوبی ساخت و پرده های تور دوخت. روزها می‌گذشتند.. زود به همسایه‌های ساکت عادت کرد و حتی خیلی‌ها Tango...
ما را در سایت Tango دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vadie78 بازدید : 128 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 8:51

دو، یک، پنجچهارشنبه یکی از ساکنان طبقه‌ی دهم درخواست کرد که کف خانه‌اش ساییده شود. طبق قانون هیئت مدیره حقوقی جدا می‌گرفت و کار را انجام می‌داد.صدای آسانسور.طبقه دهم. سطلی آب و کف برایش آماده کرده بودند و چند تی و جارو تکیه داده به دیوار..مجموعه‌ای از خانه‌ها کنار هم و روبرویشان راهروی بالکنی سرتاسری بزرگی که رو به آب بود..  زنگ خانه‌ی چهارم را زد.در خیلی زود باز شد. زنی میانسال با موهای از پشت بسته و کنارش پسر کم سن و سالی- از آن‌ها که نمی‌شد گفت پسربچه‌اند یا درحال بلوغ و به شکل قابل تحملی بین این دومرحله در گذارند و سنشان در حرکت است بین ده تا سیزده- پشت در بودند. زن بی‌حوصله گفت که وسایل ر Tango...
ما را در سایت Tango دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vadie78 بازدید : 144 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 8:51

حالاشاید باید زمان تاثیر بیشتری روی نوشته‌ها بگذارد و مشخص کند که حالا وقت زدن چنین حرفی‌ست یا نه..اما،هر چه هست،حضور برخی از مهم‌ترین آدم‌های زندگی را، و برخی قاب‌ها را نادیده نمی‌توان گرفت.. برای من به یاد آوردن آن عصر اردیبهشت، و شخص همراه آن‌ روز؛ به دل دور و به زمان نزدیک باعث آرامش است در این روزهای تار ..آن روز  اگر می‌توانستم و دست خودم بود، از برخی لحظه‌ها هفتادهزار عکس می‌گرفتم. و فریم ها را هفتاد هزار بار جلو و عقب می‌کردم که باز برسم به همان جا و همان تاریخ.باز تو،با آن آرامش، و قداستی که پشت آرامشت بود،پاک مثل ابرهای اردیبهشت. آن‌جا بودی. نشسته بودی و با تمام آرام بودنی که در جهان Tango...
ما را در سایت Tango دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vadie78 بازدید : 133 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 8:51

دو، دو، یک این قصه ی همیشگی نبودن است.. پنجه ای مشتی شن از روی زمین بر می دارد و باد به سرعت چاله را از شن های نو پر می کند. در شروع حفره خالی ست، بعد پر می شود و پس از مدتی آن قدر خالی که حتی خالی تر از روز از دست دادن.. از درد فراری نیست و باید عادت کرد..هرچه بود زندگی ادامه داشت.صبا و پروین برای سهای کوچک دایه ای گرفتند و هرکدام به کارشان ادامه دادند. پروین از چوب پیکره می تراشید و صبا معلم بود.دو مکان نزدیک به خانه... همه چیز همان بود که بود..فقط خانه دیگر مادری نداشت. یا اگر داشت،جایی بود عمق خاک.پروین روز پس از تولد در دفترش نوشت: . _ ...مادر را با دست های خودمان به خاک سپردیم. زیر همان Tango...
ما را در سایت Tango دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vadie78 بازدید : 131 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 8:51

۱... پسوند نام خانوادگی‌ات کلمه‌ای کهن بود به معنای کارد . بی‌ربط هم نبود.مانند آن کاردهای گوشت بری‌ای می‌مانستی که حتی استخوان را هم به آسانی پنیر می‌برند. اگر می‌خواستند در راسته‌ي بازار تبلیغت را کنند شبیه این می‌شد: دوطرف بُرنده و تیز. اول از مشخصات فنی کالا-کارد- تو می‌گفتند و بعد از آن بی‌هیچ ابایی می‌رفتند سراغ ویژگی‌های شخصیتیت. بُرنده و ناپایدار،نازپرورده و لوس، باخت-باخت. چوب دوسر طلا. از ریشه در نابودی.. پشت سر آن که نیست نمی‌توان زیاد حرف زد؛ اما تو از آن‌هایی بودی که هیچ نقطه‌ی قابل دفاعی نداشتی و هیچ‌کس منکر این نبود.حتی خودت.حتی پدرت، آن که صدنام رویش نهاده بودی و درست وقتی که ا Tango...
ما را در سایت Tango دنبال می کنید

برچسب : کارد, نویسنده : vadie78 بازدید : 124 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 8:51

  برای دست‌هایی که کارشان آموختن بود.... از درآمدی داخل. دنباله‌ی شال سرخ روی شانه‌ی راست. آزاد و رها. به شیشه‌ی چپ عینکت؛ شکل غریبی دارد ـ نه دایره و نه بیضی و نه مربع ـ لکه‌ای افتاده بود.لکه‌ی ظرافت انگشت. خطوط لب؛قرینه و آرام روی هم خفته. لبخند محوی از اطمینان و آرامش. مژه‌ها، بی‌هیچ نشانی از اضطراب و پریدن. نه عینک، نه گوشواره‌های مروارید و نه آرایش ساده و کم‌رنگت چیزی را پنهان نکرده بودند از "خودت" بودن. صدایت شبیه چیزی بود که فکر می‌کردم. چندوجهی. مانند شکل‌هایی که پیش‌ از آمدن ما کشیده بودی برای توضیح دادن این که قرار است چه‌کار کنیم. طرحی که از هر طرف به آن نور بتابانی شکل نویی از حجم Tango...
ما را در سایت Tango دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vadie78 بازدید : 160 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 8:51

دو، دو، دوجلوی گذر زمان را به هیچ شکل نمی‌توان گرفت. نه انگشتی که در سوراخ سد فرو رود و نه دکمه‌ای که با فشار دادنش بتوان به ایستایی و پایین آمدن جرثقیل نجات* فرمان داد و از ادامه‌ی حرکت جلوگیری کرد. زمان بی‌رحمانه می‌گذشت و زندگی نه سخت بود و نه آسان .. روزها پشت روزها و سال‌ها پشت سال‌ها می‌آمدند و می‌رفتند. در زمستان درخت‌ها برگ ریختند و سرخ و زرد شدند .. خرماهای سر از شاخه برنیاورده از گرما بریان شدند و سها یک سال بزرگ‌تر می‌شد. سال دیگر: هیچ بارانی نیامد و ابرها مثل مردم لب به سخن باز نکردند .. همه منتظر بازگشت آوارگان بودند. و سها یک سال بزرگ‌تر می‌شد. بهار شد و زمستان نرفت. بی‌وقفه برف Tango...
ما را در سایت Tango دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vadie78 بازدید : 181 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 8:51

  "تمام این شعر که سه واژه اش را هنوز بیشتر نسروده ام قبل از این نسروده ام می خواهد بگوید که هوا برای زندگی کافی نیست و نور نیز لازم و این میرساند که اگر رسانا باشد شعر آنکه می سراید می تواند مرده باشد و می تواند کور، کامل و این می رساند که آنکه می رساند عاشق است که کور می تواند باشد و مرده پس هوا را از او بگیر ، خنده ات را نه هوا را از او بگیر گریه ات را نه که موی گندیده ی به چشم نامده ات هم مازاد بر مصرف من است من همان هشتاد برگ برجسته ی یک خطم و تو زیبا نفس ناسلامّت منی اصلا تو خورشیدی از این شعر تکراری تر ممکن است ؟                                                      اصلا تو شراره ای نه ه Tango...
ما را در سایت Tango دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vadie78 بازدید : 148 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 8:51